محل تبلیغات شما



این روزا خیلی سرد و سخت و گیج کننده ست.
دقیقا نمیدونم چی باید آرزو کنم و اینه که این برهه رو عذاب آور میکنه.
هیچ چیز بیشتر از بیست دقیقه نمیتونه خوشحال نگهم داره .
من واقعا گم شدم و خب هو کرز؟
من باید سعی کنم به همه حواسم باشه،
من باید به دوستام زنگ بزنم ، من باید ریزترین اتفاقات رو یادم بمونه، منم که تا به خانواده م از دلتنگی میگم جمله ی کلیشه ایه "انتخاب خودت بود " توی صورتم میخوره؛
چه قدر نامردن آدما ، پس اون محلِ امنِ من کجاست؟
کی حوصله ی خستگی های منو داره؟

 


اینجا و امشب همون بزنگاهیِ که باید طاقت بیارم و سعی نکنم اون خط قرمزی رو که دور یه سری نواحی کشیدم پاک کنم.
.
.
این روز ها از یازده شب که کتابها رو می‌بندم ،خوده واقعی میشم و
هدفونم رو میذارم که ده فرمان گوش کنم،
نور ها رو کم میکنم،
و مداد رنگی ها رو برمی‌دارم.
این یک ساعتی که خودم هستم برای سختی و فشار فردا آماده ام می‌کنه گویا. 


اونچه که این روز ها باهاش درگیرم ترسِ.
ترس از دوماه دیگه یه همچین روزی و حسی که دارم.
تصاویر ذهنی م از آینده اونقدر زیبا،دقیق و واضحه که حس میکنم خیلی نامردم اگر بهش نرسم.
دیروز صبح با ته تغاری رفتیم حلیم خوردیم و چون خوشمزه نبود بعدش رفتیم کله پاچه هم خوردیم!
و امروز صبح ،سالی یهو مشاوره ها رو انداخت عقب و دوساعتی رو که وقت داشتیم با بغل دستی رفتیم دانشگاه پیش ته تغاری!
سرکلاس مقدمات و ماکت و طراحی کافه!

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها